وقتی دلم خسته میشود...
برایش از فردایی روشن میخوانم...
بهیادش میآورم که چه دلهایی را از خستگی به درآورده...
وقی دلم خسته میشود...
مینشینم و برایش آرام نجوا میکنم...
گرد و غبارش را با اشک میگیرم...
و از شادی که در راه است ، میگویم...
وقتی دلم خسته میشود...
دوست را صدا میزنم...
و به خدایی که بزرگ است ، میسپارمش...